- حمدون قصار (حَ قَصْ صا)
از کبار مشایخ و موصوف بورع و تقوی بود و درفقه و علم حدیث درجۀ عالی داشت و در عیوب نفس دیدن صاحب نظری عجیب بود و مجاهده و معامله بغایت داشت و کلامی در دلها مؤثر و عالی و مذهب ثوری داشت و مرید بوتراب بود و پیر عبدالله مبارک بود و بملامت خلق مبتلا بود و مذهب ملامتیان در نشابور از او منتشر شد و در طریقت مجتهد و صاحب مذهب است و جمعی از این طایفه بدوتولی کنند و ایشان را قصاریان گویند. نقل است که چون کار او عالی و کلمات او منتشر شد ائمه و اکابر نشابور بیامدند و وی را گفتند که: ترا سخن باید گفت که سخن تو فایدۀ دلها بود. گفت: مرا سخن گفتن روا نیست. گفتند: چرا؟ گفت: از آنکه دل من هنوز در دنیا و جاه بسته است سخن من فایده ندهد و در دلها اثر نکند و سخنی که در دلها مؤثر نبود گفتن آن بر علم استهزا کردن و بر شریعت استخفاف کردن بود و سخن گفتن آنکس رامسلم بود که بخاموشی او دین باطل شود و چون بگوید خلل برخیزد و گفت نشاید هیچکس را که در علم سخن گوید چون همان سخن کسی دیگر گوید و نیابت میدارد و روا نبود که سخن گوید تا نبیند که فرضی واجب است بر وی سخن گفتن تا او را صلاحیت آن بود گفتند: نشان صلاحیت آن چیست ؟ گفت: آنکه هر سخن که گفته باشد هرگزش حاجت نباشد بار دیگر گفتن و در وی تدبیر آن نبود که بعد از این چه خواهم گفت. پرسیدند که چرا سخن سلف نافعتر است دلها را؟ گفت: بجهت آنکه ایشان سخن از برای عزّ اسلام میگفتند و از جهت نجات نفس و از بهر رضای حق، ما ازبهر عزّ نفس و طلب دنیا و قبول خلق می گوئیم. و گفت:باید که علم حق تعالی بتو نیکوتر از آن باشد که علم خلق یعنی با حق در خلأ معاملت بهتر از آن کنی که در ملأ. گفت: هرکه محقق بود در حال خود از حال خود خبر نتواند داد. و گفت: فاش مگردان بر هیچکس آنچه واجب است که از تو نیز پنهان بود. و گفت: هرچه خواهی که پوشیده بود بر کس آشکارا مکن. و گفت: در هرکه خصلتی بینی از خیر از او جدائی مجوی که زود بود که از برکات او خیری بتو رسد و گفت: من شما را به دو چیز وصیت میکنم: صحبت علماء و احتمال کردن از جهال. و گفت: صحبت با صوفیان کنید که زشتیها را بنزدیک ایشان عذرها بود و نیکی را بس خطری نباشد تا ترا بدان بزرگ دارند تا تو بدان در غلط افتی. پرسیدند از توکل. گفت: توکل آن است که اگر ده هزار درم ترا وام بود چشم بر هیچ نداری و نومید نباشی از حق تعالی بگزاردن آن. و گفت: توکل دست بخدای زدن است. و گفت: اگر توانی که کار خودبخدای بازگذاری بهتر از آنکه بحیله و تدبیر مشغول شوی. و گفت: جزع نکند در مصیبت مگر کسی که خدای را متهم داشته بود. و گفت: ابلیس و یاران او بهیچ چیز چنان شاد نشوند که بسه چیز: یکی آنکه مؤمنی مؤمنی را بکشد. و دوم آنکه بر کفر بمیرد و سوم از دلی که در وی بیم درویشی بود. عبدالله مبارک گفت: حمدون بیمار شد او را گفتند: فرزندان را وصیتی کن. گفت: من بر ایشان از توانگری بیش میترسم که از درویشی. و عبدالله را گفت در حال نزع که مرا در میان زنان مگذار رحمه الله علیه. (نقل به اختصار از تذکرهالاولیاء ج 1 صص 231- 335)
